شروين شاهزاده ايراني

يه اتفاق خيلي خوب ويه اتفاق خيلي بد در 9 ماهگي

اين اتفاق خوبست كه بلاخره براي اولين بار تو 9ماهگيت سعادت پيدا كردي كه به مشهد بري يه روز صيح زمستوني كه از خواب بيدار شديم يكي از دوستاي بابايي (عمو محمد) به خونه ي ما اومدو گفت تا ظهر نشده بايد حركت كنم سمت مشهد و شما هم بايد با من بياين از جايي كه ما خونوادگي عاشق سفريم قبول كرديمو خيلي عجله اي عازم سفر شديم و شما هم طبق معمول تو سفر خيلي پسر اروم و مودبي بودي عزيزكم خيــــــــــــلي راحت تو بغل بابايي تونستي زيارت كني بر عكس ماماني كه از دور ايستاده بود نگاه ميكردو براي تو و سلامتي و خوشيختي و براي همه دعا ميكرد......((زيارت قبول)) اينم اتفاق خيلي بــــــــــــد 9 ماهگي شازده كوچولوي مامان اين دفعه يه ...
9 دی 1393

شروين در پارك بازي

نفسم امروز شما و بابايي و ماني جون (پسر دوست بابايي) براي بازي و خوش گذروني به پارك رفتين منو بابايي مجتبي با هم قرار گذاشتيم هر هفته جمعه رو به اين ناز دار دونه و اگزار كنيم و تمام وقت در خدمت شما شما باشيم.نا گفته نمونه كه اين ژاكت خوشملي كه خيلي هم بهت مياد ماماني بافيده . عزيزم دلم ميخوام اينو بدوني كه تو و بابايي مهم ترين و عزيز ترين چيزيه كه تو زندگيم دارم و تمام سعيمو مينكنم كه اين لبخندهاي زيبا هيچوقت رو چهرهي زيباتون محو كمرنگ نشه دوستون دارن خيلي زياد با يه عالمه بــــــــــــــــوس راستي يادم رفت اينو بگم كه يه راهي براي راحتر خوابيدنت پيدا كرديم خيلي سادست((پستونك)) البته خيلي بهش وابسته نيستي حالا راحت تر...
9 دی 1393

اولين جشن تولدي كه دعوت شدي

گوگولي مامان اولين جشن تولدي كه دعوت شدي پسر دايي ستايش (سبحان جون )بودكه تقريبا 7ماه از شمابزرگتره خيلي دلم ميخواست كه با هم عكس بگيري ولي ايشون بعد مهمونا تشريفشونو اوردن و از موقعي كه اومدن يه ديقه رو پاشون بند نشدن بعدشم كه شما تو اون سر و صدا خسته شديو خوابت برد   ...
30 آذر 1393

اولين عروسي كه حضور داشتي

  كاكل سري مامان اولين عروسي كه دعوت شدي فاطمه جون(دختر عموم)و عمو ميثم بود كه شما و بابايي با هم ست كردين عروسي كاملا سنتي و زيبايي بود شما هم از بس(( ناناي ))كردي حساتي خسته شدي خوشتيپ ترين پسر دنيـــــــــــــا   ...
30 آذر 1393

اولين مرواريد پسرم در7 ماهگي

پسرم بلاخره شاخ غولو شكوندي اولين دندونتو كه مثل مرواريدي كوچولو تو دهنت ميدرخشيد ديدم (قسمت پايين سمت راست) انقدر خوشحال شدم كه بلا فاصله زنگ زدم به بابايي و عزيز جون گفتم البته خيلي كو چولو و تو اين عكس ديده نميشه ماماني دندونيت مبارك هميشه از خداوند هر چي خوبي و خوشبختي و بهترين ها رو ارزو  ميكنم (هميشه زندگي با ارامشي داشته باشي) امروز رفتيم جشنواره تو پارك بوستان براي ديدن تاتئر ستايش جون.در ضمن لباس وكلاهتو ماماني بافيده خوشتل شده؟  اومدي مغازه پيش بابايي تا يه سري بهش بزني نــــــــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــــــــــاز قربــــــــــــــــــون خوش تيِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ...
25 آذر 1393

دندون در اوردن شروين گلي

t عشق زندگي مادر ديگه نزديك دندون در اوردنته خيلي لثه هات ميخواره و از همه چيز براي اروم شدنت  كمك ميگيري غير از دندون گيري كه برات خريدم از دستات....... از بورست كه اگه بهت ميگفتيم اواو خوردني نيست به شما بر ميخوردو اخم ميكردي و ماماني مجبور بود هر چيكه دم دست شما بود بشوره اينم متر خياطي مامان قربون نگاه شگفت زدت برم اين يكيم چوبه مامان ميدونه چه دردي داري ميكشي ميدونم خيلي سخته اميدوارم هر چه زودتر اولين دندونت در بياد ...
25 آذر 1393
1