يه اتفاق خيلي خوب ويه اتفاق خيلي بد در 9 ماهگي
اين اتفاق خوبست كه بلاخره براي اولين بار تو 9ماهگيت سعادت پيدا كردي كه به مشهد بري يه روز صيح زمستوني كه از خواب بيدار شديم يكي از دوستاي بابايي (عمو محمد) به خونه ي ما اومدو گفت تا ظهر نشده بايد حركت كنم سمت مشهد و شما هم بايد با من بياين از جايي كه ما خونوادگي عاشق سفريم قبول كرديمو خيلي عجله اي عازم سفر شديم و شما هم طبق معمول تو سفر خيلي پسر اروم و مودبي بودي عزيزكم خيــــــــــــلي راحت تو بغل بابايي تونستي زيارت كني بر عكس ماماني كه از دور ايستاده بود نگاه ميكردو براي تو و سلامتي و خوشيختي و براي همه دعا ميكرد......((زيارت قبول)) اينم اتفاق خيلي بــــــــــــد 9 ماهگي شازده كوچولوي مامان اين دفعه يه ...