شروين شاهزاده ايراني

و بلاخره عكس اتليه ي نيم سالگي شروين طلا

قورباقه كوچولو اينم يه  جغــــــــــــــــد فسقلي اينجام فك كنم شبيه كوالا شدي.همه ي لباساتو ماماني بافيده (خيلي هم بهت مياد ) واي عزيزم تو اين عكس خيلي خوش تيپ شدي .قربون نگاه قشنگت بشم عزيزم يه نگاهتو بايه دنيا عوض نمي كنم.  بوس بوس   ...
3 دی 1393

يخكش

(نفسم)ماماني دوباره اومده تا خاطراتتو برات ثبت كنه.اخراي تابستون بود كه با خاله اعظم شون اينا رفتيم يخكش (اسم روستامونه)بعدشم رفتيم به ابشار قشنگ سمبي شما هم طبق معمول تو اغوش ماماني و بابايي بودي الانم رو دستاي خاله اعظمي حسابي پوشونديت كه يه وقت سردت نشه.هر فصلش زيبايي خودشو داره بااين كه خيلي زيباست ولي خيلي سرده در ضمن تا ابشارپياده روي تو ابم داره وشما با ديدن اب كلي ذوق زده شدي و خيلي خوش گذشــــــــــــــــت... اينجام خونه ي روستايي بابابزرگه با بخاري هيزومي و كاملا به سبك روستايي.شما هم كه تو اغو ش بابايي با موسيقي كه برات نواخيد حسابي حال كردي ... هميشه بخنــــــــــــــــــدي عزيــــــــــــــــــ...
30 آذر 1393

مارك وپولو

اين يكيو جا گذاشتم شما 5 ماهت بود كه با خاله اعظم شون اينا رفتيم (اسبه او) خيلي باصفاست فقط يه پياده روي خيلي طولاني تو اب داره كه شما رفت و برگشت تو اغوش ماماني بودي و در مجموع بگم كه از وقتي بدنيا اومدي همش تو سفر بودي در حال حركت بر دوش پدر ومادر تو مارك وپولوي ماماني وبابايي هستي  ...
25 آذر 1393

اولين نشستن پسرم

اينم پسرم با عروسكاي ستايش خيلي هم باهاشون راحته اينجام تو بغل بابايي. البته ماماني شما اين روزا ديگه كم كم سعي داري بشيني و بلاخره شما در پنج ماه هجده روزگيت تونستي بشـــــــــــــــــيني عزيزم موفق شدي چند لحظه مقاومت كني دورت بگردم كه لحظه لحظه ي زندگيمونو پر از خاطره هاي شيرينو قشنگت كردي. چهره ي معصومت چي ميگه ماماني يه عالمه بوس براي تو ...
10 آذر 1393

شروين جوني و باباش

اينم عكس شما و بابايي بااون نداه وحــــــــــــــــــــــــشتناكت (جا مونده بود) با بابايي به حموم رفتي شما از 2ماهگي با پدرتون تشريف ميبردين حموم چون بهتون بيشتر خوش ميگذشت كلي تو وان بازي ميكني به زور بايد بياريمتون بيرون عـــــــــــــــــافيت.نچايي   به قول معروف ((ايشاله حموم داماديــــــــــــــــــــت)) يعني ميشه ارزومه ...
10 آذر 1393

شروينكم با ابجي ستايش

وقتي رفتيم خونشون دير وقت بود و ستايش خواب بود ولي نميدونم شما چرا بيداري همچين بدتم نيومد رفتي تو جاي ستايش و باهاش عكسم انداختي البته اگه ميدونست بيدار ميشد چون عاشقته.راستي ماماني پستونكيم شديا البته نه نه شديد.  ...
10 آذر 1393

اينم يه روش ديگه ي خوابوندن پسرم

عزيزم هر دفعه خوابيدمت عوض ميشد اين دفعه هم اينطوري موفق شديم بعضي وقتا منو بابايي ميذاشتيت تو پتو دو تايي تابت ميداديم بعضي وقتا رو پا با اهنگ ميخوابيدي گاهي اوقات هم ميبرديمت دورت ميداديم وقتي خوابت ميبرد اروم مي اورديم خونه خلاصه واصه خوابوندنتم ماجرا داشتيم گـــــــــــــلم ...
10 آذر 1393

پسر موسيقي دان

شروين جونم بيشتر اوقات هم بابايي شمارو با موسقي ارومت ميكرد مهم نبود چه سازي حتي با اواز هم لذت ميبردي از همون موقع به موسيقي علاقه داشتي يكي از ارزوهاي بابايي هم همينه كه شما موسيقي كار كني مخصوصا پيانو حتي نت هارو دونه به دونه برات ميگه ساز ميزنه و شما هم عكس العمل نشون ميدي. پسر باهوش مامان ...
9 آذر 1393